اشاره: متن زیر قسمت اول سخنرانی حسن عباسی پیرامون تحلیلی بر سریال 24
سریال 24 محصول سال 2001 آمریکا با محتوایی درام و جنایی
نقش اول این داستان "جک باوئر"
داستان یکی از فصلهای سریال 24 ماجرای روز انتخابات اولیه ریاست جمهوری آمریکا در ایالت کالیفرنیاست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسماللهالرحمنالرحیم و به نستعین. إنّه خیر ناصر و معین
بررسی سریالهای دارای مؤلفههای استراتژیک را با بحث سریال 24 پی میگیرم. سال گذشته که به طور مبسوط در دوازده جلسه این سریال را در محافل دانشگاهی تدریس میکردم هنوز سری هفتم آن به طور کامل پخش نشده بود.
امروز هم که این بحث را ارائه میکنم، سری هشتم آن در شرف پخش است. طبیعتاً بحث درباره این سریال ادامه دارد و هنوز تمام نشده است. سینما و سریالهای استراتژیک و اساساً هنر استراتژیک، از این حیث به این نام خوانده میشود که در ذهن مخاطب، تصویری از یک تلقی استراتژیک را ارائه میکند. در یک فیلم سینمایی، سریال، تئاتر، نقاشی یا یک مجسمه آنچه را که میبینید و یا موسیقیای را میشنوید، اولین چیزی را که هنرمند در هنر خود دنبال میکند این است که در ذهن شما یک تصویر(Image) درست کند. اساس کار هنری همین است. البته رسانه هم همین کار را میکند. منتهی ممکن است رسانه یک خبر جدی را به شما ارائه کند. مثلاً فقر در جایی، طوفان یا بلایای طبیعی در جایی دیگر، تورم یا گرانی در حوزهای، وضع مناسب اقتصادی یا اجتماعی در جای دیگری، این تصویری که رسانه در خبر یا هر چیز دیگری برای شما میسازد، ممکن است دور از انگارههای هنری باشد، ولی هنر با القای غیر مستقیم نه به صورت مستقیم، در ذهن شما تصویر میسازد.
وقتی صحبت از یک کار هنری میکنیم و نقد هنری را مد نظر قرار میدهیم، ابتدا به ساکن، مسئله ما آن تصویری است که در ذهنها ساخته میشود. شما وقتی یک نقاشی را میبینید چه تصویری در ذهنتان میماند؟ وقتی یک موسیقی را میشنوید چه ذهنیتی پیدا میکنید؟ یک سریال یا فیلم سینمایی به شما چه ذهنیتی را القا میکند؟ چون القای تصویر، مستقیم نیست ممکن است شما خیلی زود متوجه این موضوع نشوید. این القا عموماً باید غیر مستقیم باشد. لذا در هر کار تصویری، تصویرسازی در ذهن مخاطب اوج کار هنری آن هنرمند است. بهگونهای آن تصویر در ذهن شما ایجاد شود و به باور شما تبدیل شود که خود شما هم متوجه نشوید. این امر کار هنری است، اما اگر القا مستقیم بود کار رسانهای علمی میشود.
یک شخصیت دانشمند پزشکی در یک برنامه رسانهای اطلاع میدهد که آنفلوآنزای خوکی نوع A این بیماریها را ایجاد میکند و این تبعات را دارد، پس باید این مراقبتها را انجام داد. این یک باور را در شما ایجاد کرده است و شما باید مراقبتها و مراعات بیشتری در مراوده با دیگران صورت دهید، اما در اینجا القا مستقیم بود و مستقیماً یک مطلب به شما منعکس شد. هشدارهایی که درباره کم مصرف کردن آب، گاز و برق در برنامههای رسانهای داده میشود از همین زاویه است.
اما القا در کار هنری غیر مستقیم است. قرار است شما با یک القای غیر مستقیم به یک باور برسید و باورمند شوید. هرگاه یک گزاره هنری در ذهن شما تصویری ایجاد کرد که ذهنیت شما ذهنیت قدرت، انگاره سیاسی و انگارههای استراتژیک برای اداره یک تمدن و جامعه بود، این عملکرد هنر، هنر استراتژیک میشود. یعنی اگر موسیقی چنین حسی را در شما ایجاد کرد و چنین ذهنیتی به شما داد، اگر یک تئاتر، اثر سینمایی، فیلم داستانی یا یک سریال چنین کارکردی داشت، ما آن را به عنوان "هنر استراتژیک" میشناسیم. وقتی کار هنری در ذهن مخاطب خود به یک تصویر تبدیل میشود یعنی اینکه هنر برای هنر بیمعناست.
نمیتوانیم بگوییم سناریویی که نوشته شده یا فیلمی که ساخته شده است سازنده آن به دنبال این نبوده است که تصویری در ذهن مخاطب خود بسازد، پیامی به مخاطبش بدهد و القایی را صورت دهد؛ اگر این طور نبوده پس کار عبثی کرده است. اینکه صرفاً بگوییم یک فیلم برای تفریح و سرگرمی است، یک تئاتر برای تفریح و سرگرمی است. یک نقاشی برای تفنّن و سرگرمی است و پیامی پشت آن نیست هم اقدام خالق آن اثر عبث و بیهوده است و هم تلاش جستجوگر برای ارزیابی آن. پس کار هنری در نهایت میخواهد باوری را ایجاد کند، میخواهد تصویری بسازد. لذا هنر برای آن تصویر است. در اینجا دیگر هنر برای هنر وجود ندارد، بلکه هنر برای یک تصویر مطرح است. اینکه گفته میشود این سریالها به وفور در دسترس مردم است و مردم از روی تفنّن و سرگرمی اینها را میبینند، خود را به جهالت و خواب زدن است. این طور نیست. از این قبیل سریالهای تلویزیونی ساخته میشود. چندین سناریست و کارگردان پشت هر کدام از اینها هستند. افراد اندیشمند و متفکری مشاوره میدهند و این کارها در بهترین کیفیت ساخته میشود. حال ما بگوییم این سریالها صرفاً برای تفریح و سرگرمی است. همان طور که اشاره کردم مثل این است که کسی فکر کند فوتبال برای تفریح و سرگرمی است. نداند که ارزشهای مستتر در فوتبال در حوزه سیاست کلان در اداره یک جامعه، زمینهسازی توده و عوامل جامعه در مناسبات دو حزبی در هر کشوری با فوتبال صورت میگیرد. نداند که اساساً کار هنر ساختن تصویر است و هدف، تصویری است که هنر در ذهن مخاطب ایجاد میکند.
حالا این تصویری که ساخته میشود و اصطلاحاً میگوییم ذهنیت چیست و ذهنیتی که پدید میآید و باوری که به طور غیر مستقیم شکل میگیرد چیست، در واقع هنر برای این باور است.
به آن دسته آثاری که در پس سناریو و کارگردانی آن تولید شدهاند تا ذهنیتی در حوزه قدرت، سیاست، امنیت و مناسبات اداره یک جامعه و تمدن به مخاطب داده شود و تصویری از این حوزهها در ذهن او ایجاد تا مخاطب آن را باور کند، اصطلاحاً هنر استراتژیک میگویند.
سناریوی استراتژیک و به ویژه سریالهای استراتژیک، سریالهایی هستند که در این زمینه ید طولایی دارند. یکی از مهمترین آنها سریال 24 است. در واقع سریال 24 برای چند تا نقطه ساخته شده است،که این چند نقطه، فهرست بلند بالایی است که میتوانیم به تعداد محدودی از آنها اشاره کنیم.
سال گذشته که سریال 24 را درس میدادیم زمانی بود که آقای اوباما در آمریکا رئیس جمهور میشد. فصل یک این سریال تلاش برای رئیس جمهور شدن یک کاندیدا و سناتور سیاهپوست در آمریکاست که رئیس جمهور آمریکا میشود. در سال 1380 شمسی یا 2001 میلادی یعنی 8 سال پیش در هفتههایی حول و حوش 11 سپتامبر، اولین سال کار جورج دبلیو بوش جمهوریخواه این سریال در حال پخش بود. یعنی همان سال اولی که جمهوریخواهان در کاخ سفید مستقر شدند، پخش این سریال شروع شد و هشت سال بعد یک سیاهپوست از حزب دموکرات ـچون در این فیلم رسماً اعلام میشود که آن کاندیدا از حزب دموکرات استـ رئیس جمهور آمریکا شد.
وقتی میگوییم سریالی کارکرد استراتژیک دارد یعنی در کسوت یک فیلم تبلیغاتی ظاهر شده است. تصویری که در ذهن یک مخاطب آمریکایی ایجاد کرد این بود که به دنبال تغییر باشید. تغییری که هفت سال بعد آقای باراک اوباما اعلام کرد همین بود. یعنی تا الان سفیدپوست بودند حالا تغییری ایجاد شود و یک شخص سیاهپوست بیاید. حداقل در حد دکور و ویترین سیاست و گزارههایی که در حد شعارها و استعارههایی درون فیلم آمده است نشان میدهد که این کار هنری که پشت آن آقای دونالد رامسفلد وزیر دفاع دولت جمهوریخواه، دیک چنی معاون اول دولت جمهوریخواه جورج دبلیو بوش و همچنین مدیر مایکروسافت یکی از ثروتمندترین افراد جهان، آقای "بیل گیتس" حامیهای این سریال هستند و در پشت صحنه و سر صحنه این فیلم حاضر میشوند و کمک میکنند.
ضمن اینکه با توجه به گزارههایی که در حد شعارها و استعارههایی درون فیلم آمده است نمیتوان گفت که این سریال برای مقاصد سرگرمی ساخته شده است. وقتی عالیترین مقامات سیاسی آن کشور علاقه نشان میدهند و حمایت و پشتیبانی میکنند و پیشبینیها و جهتگیریهایی که در چنین فیلمی صورت میگیرد، باعث میشود تا هشت سال بعد ساختار دولت و حکومت را در آن کشور تا حدودی جابجا کنند. اینکه میگوییم هنر برای هنر حرف بیربطی است، یعنی اینکه اگر هنر برای هنر باشد، قرار است هنر برای هنر در ذهن مخاطب تصویرسازی کند. در صورتی که اینجا بحث بر این است که در کار هنری تصویری که در ذهن مخاطب ساخته میشود جهت دارد.
در سریال 24، غلظت و شدت بحث امنیتی و مهمتر از آن سیاست و مهمتر از همه اینها بحث قدرت بسیار برجسته است. شاید در نوع خود یکی از بینظیرترین آثار برای تحلیل در جوانب چنین مسئلهای با بالاترین ضریب نفوذ باشد. ضریب نفوذ این سریال در شکلگیری ذهنیت انسان آمریکایی نسبت به وقایع بعد از 11 سپتامبر، امنیتی کردن فضای جامعه آمریکا، پلیسی کردن فضای تمدن غرب، توجیه حمله به افغانستان و عراق و از همه مهمتر شکلگیری یک دولت سیاهپوست بعد از حزب جمهوریخواه بسیار مؤثر بوده است. این نکته اصلی است که به عنوان چهارچوب مفهومی مدنظر ماست.
قطار سریال 24 روی ریلی حرکت میکند که دو خط آهن دارد؛ یکی از آنها سیاست و دیگری امنیت است. این از ویژگیهای این فیلم محسوب میشود که همزمان دو موضوع مستقل را در هم تنیده است و قطار فیلم بر روی این دو ریل حرکت میکند. از شاخصهها و ارزشهای فیلمنامه آن چنین در هم تنیدگیای موضوعیت دارد. در این سریال ریل امنیت نسبت به ریل سیاست تعریف میشود. یک پای این فیلم در کاخ سفید و آمریکا در واشنگتن دی. سی است و پای دیگر آن در واحد ضد تروریسم(Counter Terrorism and Unit) که مخفف آن سی.تی.یو است که این عبارت در فیلم دائماً شنیده میشود. این افراد در جایی در لسآنجلس، در ایالت کالیفرنیا وکاخ سفید در منتهی الیه شمال شرق آمریکا در واشنگتن دی.سی هستند. از طرف دیگر در جنوب غرب آمریکا در لسآنجلس واحد سی.تی.یو یا واحد ضد تروریسم فدرال مستقر است و با مسائل امنیتی مقابله میکند. پس دو لوکیشن یا محل اصلی داریم که تصمیمات در آنجا گرفته میشود؛ یکی در حوزه ریل اول یعنی حوزه سیاست در کاخ سفید و دومی ریل امنیت که مربوط به سی.تی.یو در لسآنجلس است.
ابتدا ریل اول یعنی سیاست را تبیین میکنیم تا ببینیم چه چهارچوبی دارد. سیاست (politics) به معنی فن دستیابی به قدرت و حفظ آن به هر قیمتی است. اگر کسی تلاش کرد که به هر قیمتی قدرت و حکومت را بگیرد، سیاست ورزیده است. اگر کسی هم در موقعیت قدرت بود و سعی کرد قدرت را حفظ کند، او هم سیاست ورزیده است. حالا دو مسئله داریم. یکی در موقعیت (position) قدرت است و میخواهد آن را حفظ کند و سیاست میورزد. مسئله دوم این است که شخصی بیرون قدرت است یا در (opposition) قرار دارد. یعنی یکی در پوزیسیون و دیگری در اپوزیسیون است. یعنی یکی در قدرت و دیگری در بیرون آن قرار دارد. این دو میخواهند با هم تقابل کنند. شکل این تقابل هم این است که هر دوی آنها بر سر تصدی و تصرف یک حوزه قدرت عمل میکنند. در اینجا ما چگونه کار را ارزیابی میکنیم؟ چگونه مسئله را میبینیم؟ پس از یک سو سیاست فن تسخیر قدرت به هر قیمت و از سوی دیگر فن حفظ آن باز هم به هر قیمت است. ساز و کارهای این به هر قیمتی که در تعریف سیاست مدرن میآید و یک دانشجوی علوم سیاسی با آن آشنا میشود، این است که یکی بیرون قدرت و دیگری درون آن است. تقابل این دو سیاست را میسازد. در این نگاه آن طور که شعار نیچه است، اراده معطوف به قدرت است. نیچه میگوید: «اراده بشری در هستی، معطوف به قدرت است.» در اینجا اراده بشری معطوف به قدرت سیاسی است. یعنی در این حوزه عامل محرک هر اراده و حرکت و موتور محرک جامعه دستیابی به قدرت است. حال اگر قدرت اقتصادی باشد در پول خلاصه میشود. اگر قدرت سیاسی باشد در جاه و مقام خلاصه میشود، یا اینکه قدرت امنیتی است.
اگر سیاست فن رسیدن به قدرت یا حفظ آن به هر قیمت شد، وقتی اراده بشری به قدرت از جنس سیاسی معطوف شد. پس چون یک قدرت وجود دارد و گروههای مختلف میخواهند آن را تصرف کنند، در اینجا تقابل، اصطکاک و زد و خورد به وجود میآید.
سه حالت اصلی داریم:
1- تلاش دو ریل موازی گروه پوزیسیون و اپوزیسیون. این دو با هم تلاش میکنند که به آن سیاست میگوییم.
2- هدف هر دو قدرت است. یعنی دو رشته علمی داریم. یکی سیاست و دیگری قدرت.
3- در این تقابل آنچه که خط قرمز محسوب میشود تعادل سیستم است. یعنی اگر تعادل سیستم بر هم بخورد و این امر سبب شود که قطار حرکت جامعه و حکومت از مسیر خود خارج شود و به قول عوام چپ کند، خط قرمز محسوب میشود. به این خط قرمز "امنیت" میگویند.
بسیار ساده است. یعنی یک دوره مباحث دکترای علوم سیاسی و علوم استراتژیک را در یک دقیقه مرور کردیم. پوزیسیون و اپوزیسیون برای حفظ و کسب قدرت با هم تقابل میکنند که به این کار سیاست میگوییم. اراده هر دو گروه معطوف به قدرت است. خط قرمز کار آنها جایی است که در اثر تقابل این دو، جامعه و حکومت از مسیر خود خارج میشود و تعادل آن به هم میخورد.
پس در اینجا مفهوم سیاست، قدرت و امنیت با هم جزئی از دانش استراتژی را میسازد که به طور مشخص میتوانیم به سادگی حس تعادل سیستم را امنیت بگوییم.
سریال 24، نمایش هنرمندانه این تصویر کلان در ذهن مخاطب است. اساس این سریال، حفظ تعادل سیستم آمریکاست. میخواهد بگوید گروهی در کاخ سفید و گروهی بیرون از آناند. گروهی که خارج از کاخ سفید هستند با تروریستهایی که از بیرون مرزها میآیند ارتباط دارند. فساد به حدی بالاست که در کاخ سفید هم هست. همیشه یکی از اطرافیان رئیس جمهور مثل همسر، دختر، پسر، داماد، منشی، معاون اول او یا... فاسد است. آنچه که مهم است این نیست که سیاست در کشور نابود شد، آبروی کشور رفت، معلوم شد فساد در کاخ سفید وجود دارد.
همیشه در گروه دوم یعنی کسانی که در سی.تی.یو هستند و میخواهند امنیت را در کشور ایجاد کنند تعدادی هستند که فاسد و نفوذیاند، رشوه گرفتهاند و جاسوساند. اینجا هم بگوییم آبروی سیستم اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی رفت و نشان دادیم که کشور ما چنین وضعیت نابهنجاری دارد. اما آنچه که در لوای این دو ریل و گزاره اهمیت دارد این است که جامعه، حکومت و دولت آمریکا از تعادل خارج نشود و این خط قرمز که همیشه امنیت آمریکا بر هر چیز مقدم است. سریال 24 توانسته است به صورت هنرمندانه این موضوع را تصویرسازی کند. تکلیف ما با سیاست روشن شد.
اما در حوزه امنیت. امنیت به معنی توازن آسیب و تهدید است. تهدید از بیرون و آسیب در درون ماست. اگر بین آسیب در درون و تهدید از بیرون ما توازن ایجاد شد، امنیت به وجود میآید. وقتی توازن آسیب و تهدید به هم میخورد، وضعیت "بحرانی" میشود. یعنی سیستم از تعادل خود خارج میشود. شخصی که تعادل خود را از دست میدهد، یعنی وضعیت آسیبپذیریهایش برجسته شده و علیه او تهدید موضوعیت پیدا کرده است. وقتی این حالت در جامعهای به وجود میآید، معیارها و چهارچوبهای آن جامعه به دو بخش اصلی تقسیم میشود. یکی سیاست و امنیت رسمی و دیگری سیاست و امنیت غیر رسمی است. آنچه که در جوامع میشناسید سیاست و امنیت رسمی است، ولی وقتی خط قرمزها درنوردیده میشود دیگر چیزی به نام حقوق بشر وجود ندارد، چیزی به نام قانون اساسی مطرح نیست. در آنجا یک سیستم میپذیرد که شکنجه کند و سراسر این سریال به ویژه از سری دوم به بعد، آکنده از توجیه مفهومی به نام شکنجه است. یعنی در آنجا دیگر حقوق بشر معنی ندارد، حفظ سیستم مطرح است. به همین دلیل وقتی در سری دوم این سریال، رئیس جمهور آمریکا از معاون ان.اس.اِی (سرویس امنیت ملی آمریکا) میپرسد: «بمب اتمی که قرار است در لسآنجلس منفجر شود چقدر تلفات دارد؟» او هم جواب میدهد: «یک میلیون و دویست هزار نفر» و در نقشه هم نشان میدهد. در لحظهای از فیلم، وقتی افرادی را که میخواهند از آنها اعتراف بگیرند شکنجه میکنند، مخاطب میپذیرد که یک میلیون و دویست هزار نفری که کشته میشوند بهتر است یا اینکه این یک نفر شکنجه شود تا اعتراف کند بمب کجاست؟! دیگر شعارهای رسمی، قوانین و مقررات رسمی موضوعیت ندارد. در سری چهارم یا پنجم زمانی که دختر وزیر دفاع به رئیس سی.تی.یو یک خواسته قانونی را مطرح میکند و از او میخواهد که این کار را در چهارچوب قانون انجام بدهد، رئیس سی.تی.یو به او میگوید: "اینجا واشنگتن دی.سی نیست، اینجا دی.اوُ.دی (Department of Defense) "یعنی وزارت دفاع است. اینجا واشنگتن دی.سی نیست که قوانین و مقررات حکومت کند. اینجا بسته به شرایط قانون جدیدی وجود دارد. یعنی اساساً قوانین نانوشته است. چون اگر قرار باشد سیستم از تعادل خارج شود و قوانین موجود مانع باشد، باید آن قوانین را کنار گذاشت. نه اینکه اجازه داد آنها موجب شوند که سیستم از تعادل خارج شود.